دست می گیری یا مچ ؟!

خانه » بلاگ » دست می گیری یا مچ ؟!

فهرست عناوین

دست می گیری یا مچ؟

جمله ای زیبا شنیده ام سال ها پیش با این مضمون که: “خدایی را عاشقم که با اینکه میتواند مچ من را بگیرد و رسوایم کند، از من دست میگیرد و به من فرصت میدهد.”

جمله ی زیبا و پر مفهومی است و من را یاد انسان هایی میاندازد که به راحتی می­آیند و هر طور که میخواهند ما را قضاوت میکنند. ما نیروی این را داریم که انسان های اطرافمان را بهتر کنیم و به آنها زندگی و شادی ببخشیم. باید عشق را به آنها هدیه بدهیم تا خودشان از نیروی بهتر شدن در جهت رشد خودشان استفاده کنند. اگر افراد را جدای از رفتارشان ببینیم، آنوقت است که نیروی طبیعی تغییر را در درون آنها فعال میکنیم و به آنها اجازه میدهیم که خودشان را زندگی کنند. باید ما به جایی برسیم که تصمیم ما بر روی عشق ما تاثیر نگذارد. اگر حصاری به دور محوطه ی قلب مان بکشیم، آنوقت میتوانیم به همه محبت کنیم و تصمیم یا رفتار هیچکسی بر روی ابراز عشق ما تاثیر نگذارد.

مقام بالایی وجود دارد، که فقط از آن خداست و آن هم قضاوت انسان هاست

انسان شان و منزلت بسیار بزرگی دارد، به قدری که خداوند میفرماید از خودم درون تو (انسان) دمیدم… جسمی که درون او از روح خدا دمیده شود، قابل احترام و بزرگ است. این احترام و شان برای همه ی ما یکسان وجود دارد و ربطی به سن و نژاد و جنسیت ندارد. خداوند همگان را بنده خود میبیند. خداوند به خاطر صفاتی مانند “عدل” و “حکمت” بهترین و تنها قاضی برای انسان است. اگر مقامی بتواند انسان را مورد بررسی قرار دهد، بدون شک انسان ها نیستند، حتی اگر تمام کره زمین جمع شویم، عقل مان را روی هم بگذاریم، و تمام تکنولوژی را به کار بگیریم، نمیتوانیم از نیت و منظور انسانی با خبر شویم، هرگز دقیقا متوجه نمیشویم که او چه نیت و فکری دارد وقتی رفتاری را میکند. آنهایی که ادعا میکنند انسان را کاملا میشناسند، سخت در اشتباه اند. انسان، موجودی هست که فقط خداوند از ذات او با خبر است و هیچکس جز او نمیتواند از درون انسان ها خبر دهد، چرا که او خالق انسان است.

در کار خدا، دخالت نکنیم

قضاوت کار خداست

اینا دیگه آخر زندگی شونه، امروز فرداست که برن واسه طلاق… آخه اگر جنبه ی ازدواج نداشتید، چرا عروسی کردید؟… این دو تا جوون اصلا به هم نمیخورن، کارشون به جدایی میکشه، حالا ببین کی گفتم، این خط اینم نشون… شوهر من هیچوقت درست نمیشه… زن من، فقط از من پول میخواد و هیچ ارزشی برای من قائل نیست… این بدبختی ها تمومی نداره، عجب اشتباهی کردیم، ازدواج کردیم… از اول این زندگی خوب نبود، از همون اول معلوم بود ما به درد هم نمیخوریم… این زندگی درست بشو نیست، دندون لق رو باید کند و انداخت دور…

تمام کسانی که این جملات را به زبان میآورند، ادعای خدایی دارند شاید کسی بگوید: چه کسی در کار خدا دخالت کرد؟ ما فقط نظرمان را گفتیم. بله همان نظر را که نگاه میکنی پر است از قضاوت و آینده بینی انسان های دیگر. از این جملات همگی شنیده ایم و شاید رایج است بین ما، اما آیا میدانیم که این جملات واقعا چه تاثیری دارند.

ما از قدرت بی نهایت زبان و کلام، برای گمراهی خودمان استفاده میکنیم تا سعادت

ما باید به جای داوری، درک کنیم. باید به جای آنکه قضاوت کنیم، خودمان را جای دیگران بگذاریم. تصور کنید دنیایی را که هیچکس دیگری را مورد داوری قرار ندهد، اولویت همه اول بر درک و فهمیدن دیگری باشد! چقدر دنیا و جهان جای زیباتری برای زندگی میشود و دیگر هیچ کسی نیست که ناراضی باشد و دعوایی هرگز نیست، اختلاف نظر هست، اما دعوا نیست. ما برای همین به دنیا آمده ایم و هدف از خلقت ما همین است، اما چقدر دور هستیم از هدف مان و البته این آخر کار نیست، ما باید برگردیم به مسیر و راه اشتباه رفته را دور بزنیم.

در همسرداری، باید همکار باشیم، نه مدیر کل . ممکن است کسی در خارج از خانه برای خودش مقام و جایگاه اجتماعی بالایی داشته باشد، اما وقتی به خانه میآید باید در مقام همکار با همسرش برخورد کند. کسانی هستند که شغل مدیریتی دارند و یا شدیدا حس کنترل دارند، همیشه در حال دستور دادن به زیر دستان هستند، این را گاهی به خانه هم می­کشانند و دوست دارند همه را زیر دست خود کنند.

کسانی که حس مدیریت دارند، همه را زیر دست خود می­بینند

خواهش بهتر است یا دستور دادن؟ کدام از نظر شما بیشتر نتیجه میدهد؟ شما ترجیح میدهید با همکار و هم رتبه ی خودتان در و دل کنید یا مدیر و بالا دست تان؟ جواب این سوال ها واضح است، همه میپسندیم که با دیگران در یک سطح باشیم و بدون شک با کسی که جایگاهش مانند ما است، احساس نزدیکی بیشتری میکنیم. چه طور زنی با شوهرش احساس همدردی و یکی شدن داشته باشد، وقتی شوهر همیشه در حال فرمان دادن و صدور دستور است؟ مردی که همیشه به همسرش دستور میدهد اصلا جایگاهی برای زن خود قائل نیست که مدام به او دستور میدهد و از او میخواهد که این کار را انجام بده، آن کار را نکن، این رفتار را نداشته باش…

تنها ماشین و کامپیوتر است، که از انسان دستور میگیرد و خسته نمیشود

اما انسان از دستور گرفتن و همیشه مورد تصمیم گیری واقع شدن، بیزار است و هر صلاحی پیدا میکند تا با این استبداد مبارزه کند. اگر کسی به همسرش دستور میدهد، معلوم میشود که آن زندگی نیست، کلا مجموعه ای از کش مکش هاست. انگار که فرمانده دستور میدهد و سرباز هم همیشه شانه خالی میکند و این دعوا ادامه دارد تا اینکه سرباز یا روزی روبروی فرمانده می­ایستد یا به زودی از پادگانی که او را محدود کرده است فرار میکند. این داستان ساده خیلی از زندگی هاست و آن قسمت آخر یعنی همان فرار هم، داستان بسیاری از طلاق هاست. انسان است دیگر… دوست دارد آزاد باشد نه اینکه همیشه تحت نظر کسی باشد و همیشه کسی او را کنترل کند. یک جایی بالاخره به قول معروف پیمانه پر میشود و سر ریز میشود. اگر انسانی سر ریز شود، پیامد های ناگواری برای خودش و انسان های اطرافش رقم میزند. دیده­اید؟! یک طلاق ساده برای یک زوجی که تازه ازدواج کرده اند چطور است؟ حال با اینکه فرزندی در کار نیست. حداقل دو خانواده درگیر این موضوع طلاق میشوند و این زوج و این دو خانواده مدت ها از تشعع این انفجار در عذاب هستند. در ضمن کسانی که شکست بزرگی مانند طلاق میخورند خیلی دیر سر پا میشوند و شاید هیچ وقت آن آدم سابق نباشند…

تمامی مشکلات و عامل اصلی بیشتر اختلاف ها و دعوا­ها در همین “قضاوت بی جای دیگران” و “مشروط کردن عشق” است. اگر فقط به همین موارد توجه کنیم برای  اینکه یک زندگی کاملا شاد داشته باشیم، کافی است.

دیدگاهتان را بنویسید