زمان مطالعه: 6 دقیقه مسخره کردن و اسم گذاشتن روی دیگران یک‌وقتی همسرم از من خواست که برای شام…" /> زمان مطالعه: 6 دقیقه مسخره کردن و اسم گذاشتن روی دیگران یک‌وقتی همسرم از من خواست که برای شام…" />

تمسخر و اسم گذاشتن روی دیگران

خانه » بلاگ » تمسخر و اسم گذاشتن روی دیگران

فهرست عناوین

مسخره کردن و اسم گذاشتن روی دیگران

یک‌وقتی همسرم از من خواست که برای شام بیرون برویم و قرار شد که این بیرون رفتن با آشنایی دوستش مهسا و شوهرش امید همراه باشد، ما رفتیم و بعدازاینکه دوستانمان جایی به ما ملحق شدند، همین‌طور که به سمت رستوران در حال حرکت بودیم و در راه آنجا مشغول به سوال و جواب های کلیشه ای و تعارفات همیشگی بودیم برای آشنایی بیشتر که شما متولد چه سالی هستید و چه شغلی دارید و خوشحالیم که با هستید و از این دسته مکالماتی که وقتی معمولا اولین بار با کسی آشنا میشم بیان میکنیم، در کل من احساس خوبی نداشتم. امید، آدمی مغرور بود و اینطور بود که فکر میکرد چون در یک رشته، مدرک کارشناسی داره پس در همه ی مسائل میتواند نظر بدهد (کلا نظرات قطعی اعلام میکرد، مثلا کاملا با اعتماد به نفس میگفت این کوچه انتهاش راه داره به فلان خیابان و بعد از اینکه ما میرفتیم و میدیدیم که بن بسته، با حفظ خونسردی، اصلا به روی خودش نمی آورد و اتفاقا سر کوچه دوباره یک نظر تخصصی اشتباهِ دیگه داد و این جریان کلا ادامه داشت…حتما دیدید از این افراد) و شدیدا خودش را آدم بامزه و جذابی میدانست در حالی که واقعا اینطور نبود و از آن طرف دوست همسرم، “مهسا” شخصیت جالبی بود، از نظر ظاهری شبیه معمول آدم های جامعه بود و نسبتا چاق محسوب میشد ولی شخصیت سالمی داشت، اصلا خودش رو نمیگرفت با اینکه هم مدرک بالایی هم داشت و هم خانواده ی فوق العاده موفق و تحصیل کرده ای، خلاصه خانم قابل احترام، آروم و فهمیده ای بود و کاملا مشخص بود که مطالعات بالایی دارند و من متعجب بودم که مهسا با این همه اختلاف با امید، چطور با هم ازدواج کرده بودند. خلاصه اینکه آن شب خیلی اتفاق ها افتاد که بحث خیلی طولانی میشود اگر بخواهم دقیقا تعریف کنم که چه تجربه هایی آن شب کسب کردم و چه صحنه هایی دیدم که به عمرم نه جایی خوانده بودم و نه جایی دیده بودم. از اون همه درس هایی که بنده آن شب گرفتم یه داستانی رو براتون نقل میکنم و صحبتم رو براساس اون عرض میکنم خدمتتون.

سر میز شام بودیم و امید تا فرصت پیدا میکرد تیکه ای، حرفی به کسی میزد تا بتونه ما رو بخندونه و از کوچکترین فرصت هم دریغ نمیکرد، وقتی به کسی تیکه ای مینداخت و به ما و جمع نگاه میکرد و میخواست بازخورد جمع رو ببینه، منتظر این بود که ما بگیم: امید تو چقد باحالی، چقد با مزه ای، خیلی خوب به طرف تیکه انداختی … ولی خب اون شب حداقل به این آرزوش نرسید، من کاملا داشتم شرایط و این شخص رو که به دیگران و نقص ها و خصوصیاتشون احترامی قائل نبود، رو تحمل میکردم، هر چه ما بیشتر لبخند میزدیم و بیشتر بازخورد میدید بیشتر به دیگران حرف میزد و بیرحمانه تر دیگران رو قضاوت میکرد، اوجش اونجایی بود که یه چنگال از روی میز به زمین افتاد و مهسا (همسرِ امید) از اونجایی که شخصیت متواضعی داشت سریع جدا شد از میز، خم شد و چنگال رو به میز برگردوند و همسرم ازش تشکر کرد و امید گفت: “چه سرعتی مهسا… ازت انتظار نداشتم” (مهسا لبخندی روی صورتش اومد 🙂 و امید اون لبخند رو وقتی دید،گفت:) “باریکلا پاندای کونگ فو کار…!” (همون لبخند روی صورت مهسا خشک شد 🙁 و ناراحتی و عصبانیت به چهره اش اومد) جلوی ما حسابی خجالت کشید و ما هم حسابی شوکه شدیم، من که سرم و انداختم پایین از بس که شرم کردم از گفته ی امید، و اگر دوست دارین آخر داستان رو بدونین بهتون بگم که مهسا یه جوابی دندان شکن به امید داد و ما حسابی خندیدیم، دست آخر کسی که خجالت کشید خود امید بود، چه زیبا گفتن: “چاه کن همیشه ته چاهه”

در هر صورت چندتا نکته این داستان داره که بیاید با هم بررسی کنیم که واقعا چه اتفاقی افتاد.

ولی قبل از هر چیز شما نظر و تحلیل تان را راجع به این داستان یادداشت کنید:

چند سال از زندگی این زوج میگذشت اما خبری از تفاهم و خوشبختی نبود، بنابراین واقعا انتخاب های خوبی برای هم نبودند. نباید یادمون بره که همه ی ما مسئول انتخاب ها مون هستیم و هرگز کسی مقصر نیست در تصمیماتی که ما گرفته ایم و انتخاب هایی که ما کرده ایم.

اگر دنبال جواب باشیم برای اینکه چرا اینها به این زندگی رسیدن و حالا دور از خوشبختی به سر میبرند؟ اولین چیزی که باید بهش توجه کنیم عادت تمسخر کردن در امید هستش، به نظر من این عادت امید، زندگی این زوج رو غمگین و زجرآور کرده است. مهسا اگر در این چند سال تحت فشار این اخلاق زننده ی امید بوده است پس به او حق بدهیم که بی تفاوت و ساکت باشد. “اگر قصد داریم کسی را نابود کنیم و از درون او را تهی کنیم، باید حتما او را تمسخر کنیم.”

اگر امید اینجا باشد تا از خودش دفاع کند، بهترین دلیلی که خواهد آورد این است که “به خدا منظوری نداشتم، فکر نمیکردم اینقدر کار بدی باشه” قصد امید! آیا واقعا مهم است؟ به قصد امید نگاه کنیم یا به نتیجه ی کارش؟ درست است بعضی وقت ها ما منظوری نداریم، یعنی قصد و نیت مان یه چیز هست و نتیجه چیزی دیگر، در حقیقت آن برداشتی که توسط دیگران میشود متفاوت است. منظورم این است که شاید امید، واقعا قصد تخریب و تمسخر مهسا را نداشت و صرفا فکر کرد که میتواند با این حرف، خنده روی لب های ما بیاورد و مرد جذابی به نظر بیاید. ولی بین نیتِ امید و کاری که او کرد، کیلومتر ها فاصله هست. آدم باید متوجه باشد عاقبت کاری که میکند چیست؟ به نظر دیگران هم احترام بگذارد و آنها را ببیند.

به نظر من اینجا تنها امید، مقصر اصلی نیست، مهسا هم کمی مقصر است. میپرسید چطور؟! مهسا مقصر است چون بیش از حد مهربان است و گذشت دارد و شاید هم خجول است یا حتی شاید واقعا برای او اهمیت ندارد که از طرف دیگران تحقیر شود. در هر صورت با وجود این جوابی که به امید داده شد، حالا به نظر شما امید بازهم به مهسا چنین حرفی خواهد زد؟ به نظر من که امید از این به بعد کمی مواظب رفتارش خواهد بود. مهسا بابت وجود این رفتار در امید، مقصر است. او باید اولین دفعه هایی که امید، شروع به تمسخر میکرد را بی جواب نمیگذاشت تا این رفتار برای امید عادی نشود. چه زیبا گفته اند:

ترحم بر پلنگ تیز دندان / ستم کاری بود بر گوسفندان

تمسخر

تمسخر یعنی کسی را به کسی یا چیزی تشبیه کنی و این تشبیه برای خراب کردن شخصیت یا کم ارزش کردن شخص اول نزد دیگران هست، دقیقا مثل مثال بالا.

 تمسخر کردن دیگران و اسم گذاشتن روی آنها یک بیماری مهلک روحی است و اثرات مخرب بسیاری در زندگی فرد مسخره کننده دارد و این بیماری وقتی سرطان میشود که کسی همسر خود را تمسخر کند و روی او اسمی برای تحقیر کردنش بگذارد و و این اتفاق مختص به مرد ها یا خانم ها نیست، برای همه واگیر دارد.

کسی که تمسخر میکند، حرمت شکنی میکند، دیگران را تحقیر میکند، به حریم شخصی دیگران احترام نمیگذارد و دیگران را ترور شخصیت میکند…

خودش، واقعا چه شخصیتی دارد؟ چرا انسانی باید انسانی دیگر را با الفاظ بد خطاب کند؟ به نظر شما این رفتار ریشه در چه صفاتی دارد؟

تمسخر کردن بیماری روحی است که از جهل و نادانی، غرور، حسادت و برای مورد تایید قرار گرفتن دیگران، سرچشمه میگیرد. جز این نیست که شخصی که تمسخر می‌کند، خودش تماماً عیب است، کینه است، حسادت است، غرور کاذب است، شخصیت خالی است، بویی از صفات انسانی نبرده و آن‌قدر حقیر و کوچک است که فکر می‌کند اگر زبان را حرکت دهد به تمسخر، می‌تواند آن شخص را تا اندازه‌ی خودش پایین بکشد و این هم‌طراز شدن به خیال خودش البته به او آرامش خاطر میدهد و احساس میکند که تنها نیست و این اتفاق به طور ناخودآگاه در شخصی که عادت به تمسخر دیگران کرده است، میافتد. البته تمسخر کردن فقط با زبان و کلام نیست، میتوان با اشاره و لبخندی هم دیگران را تمسخر کرد و آنها را آزار داد.

خالق تمام موجودات خداوند است و اگر کسی دیگری را تمسخر کند انگار که روبروی خدا ایستاده است و دارد از مخلوق ش ایراد میگیرد و خداوند البته روی مخلوقش غیرت دارد و این را گناه کبیره میداند که مخلوقی، مخلوقی را به خاطر داشته ها یا نداشته هایش به تمسخر بگیرد. در جایی میفرماید که اگر کسی را مسخره کنید و عیب او را بازگو کنید، از دنیا نمیروید مگر آنکه به همان عیب گرفتار شوید.

“گاهى کیفر مسخره کنندگان، مسخره شدن در همین دنیا است” ( هود، ۳۸)

کسی که این عادت را دارد، باید شروع کند به حرف های خوب زدن و از دیگران به هر بهانه ای حسن جویی کند. تنها راه این است که متوجه باشد که چقدر کار او موجب اذیت دیگران است و برود از تمام کسانی که تمسخر کرده رضایت بگیرد و مطمئن باشد که این راه بهترین و سریعترین راه برای درمان این سرطان است.

دیدگاهتان را بنویسید