تغییر نگرش با تغییر رفتار

خانه » بلاگ » تغییر نگرش با تغییر رفتار

فهرست عناوین

ممکن است این موضوع شمارا متعجب نکند اگر بشنوید که ما اغلب می‌توانیم رفتارهای افراد را پیش‌بینی کنیم اگر از افکار و احساسات آن‌ها در مورد موضوع نگرش مطلع شویم ، اما ممکن است تعجب کنید که اعمال ما نیز بر افکار و احساسات ما تأثیر می‌گذارد. منطقی است که اگر مربای توت‌آلبالو را دوست داشته باشم ، آن را خریداری می‌کنیم ، زیرا افکار و احساسات ما درباره یک محصول بر رفتار ما تأثیر می‌گذارد.
به نظر می‌رسد که اگر ما رفتاری را انجام دهیم ، و به‌ویژه رفتاری را که از خود انتظار نداشته باشیم ، افکار و احساسات ما نسبت به آن رفتار تغییر می‌کند. این موضوع ممکن است آن‌چنان به چشم نیاید و به نظر نرسد ، اما نشان‌دهنده نمونه دیگری از موضوع  این است که چگونه اصول روانشناسی اجتماعی در این مورد ، اصل سازگاری نگرش  ما را به سمت پیش‌بینی‌هایی سوق می‌دهد .

تغییر نگرش با تغییر رفتار

تصور کنید که یک عصر سه‌شنبه در اواسط ترم دوست خود آروین را می‌بینید. او تازه ناهار ​​خود را تمام کرده و به شما می‌گوید که قصد دارد به خانه برود و روی یک مقاله مربوط به  روش تحقیق ،کار کند. بااین‌حال ، روز بعد وقتی او را می‌بینید ، ظاهر او کمی متفاوت است.
به نظر می‌رسد که آروین به‌جای اینکه برای انجام کار خود به خانه برود ، کل شب را بیرون از خانه  گذرانده است. او می‌گوید که اوقات خوبی داشته است ، برای تماشای آخرین سانس کنسرت تا دیروقت بیدار مانده است و تا زمان سحر به خانه نرفته است. و او امروز آن‌قدر دیر از خواب بیدار شد که دو کلاس اول خود را از دست داده است.
ممکن است تصور کنید که آروین نسبت به رفتار غیرمنتظره خود در شب قبل احساس عدم اطمینان و شاید کمی تأسف کند. اگرچه او می‌داند که مهم است که درس بخواند و به‌ موقع به بتواند درس خود را به اتمام برساند ، اما با این‌ وجود می‌فهمد که حداقل در این حالت ، از انجام کارهای مدرسه غافل شده است.
به نظر می‌رسد آروین متعجب است که چرا او که می‌داند تکالیف دانشگاه چقدر مهم است ، بعد از اینکه به خودش قول داد برای انجام تکالیف دانشگاه به خانه می‌رود ، این رفتار را انجام داده است؟

خودپنداری درگیر

مردم علاقه زیادی به درک دلایل رفتار ، هم ازنظر خود و هم از دیگران دارند و انجام این کار به ما کمک می‌کند تا اهداف مهم نگرانی و خود را برآورده کنیم. اگر بهتر بتوانیم بفهمیم که سایر افراد پیرامون ما چگونه و چرا رفتار می‌کنند ، در این صورت شانس بیشتری برای جلوگیری از صدمه دیدن از دیگران و شانس بیشتری برای جلب همکاری افراد دیگر خواهیم داشت. و اگر ایده بهتری از درک علل رفتار خود داشته باشیم ، بهتر می‌توانیم این رفتار را مطابق با برنامه‌ها و اهداف ترجیحی خود حفظ کنیم.
در بعضی موارد ، مردم ممکن است در مورد نگرش خود نسبت به اشیا مختلف نگرش اطمینان بخشی نداشته باشند. به‌عنوان‌مثال ، شاید آروین در مورد نگرش خود نسبت به کارهای دانشگاه در مقابل گوش دادن به موسیقی کمی مطمئن نیست (و به نظر می‌رسد این عدم اطمینان با توجه به رفتارهای اخیر او در حال افزایش است).
آروین  ممکن است به رفتار خود نگاه کند تا به او کمک کند تا افکار و احساسات خود را تعیین کند ، همان‌طور که ممکن است به رفتار دیگران نگاه کند تا بفهمد چرا آن‌ها همان‌گونه عمل می‌کنند. ادراک از خود هنگامی رخ می‌دهد که ما از رفتار خود به‌عنوان راهنما برای تعیین افکار و احساسات خود استفاده کنیم .

کانون تحقیق

نگاه به رفتار خود برای تعیین نگرش‌های ما

الیوت آرونسون و جی مریل کارل اسمیت آزمایشی را برای تعیین اینکه آیا کودکان خردسال ممکن است به رفتار خود نگاه کنند تا به آن‌ها در تعیین و تغییر نگرش آن‌ها نسبت به اسباب‌بازی‌ها کمک کند ، انجام دادند. آن‌ها در تحقیقات خود ابتدا از کودکان خواستند میزان جذابیت چندین اسباب‌بازی را ارزیابی کنند.
آن‌ها سپس اسباب‌بازی را انتخاب کردند که کودک به‌تازگی نشان داده بود که واقعاً می‌خواهد با آن بازی کند در صورتی که  این نوع اسباب­بازی کاملاً بد بود . به آن کودک گفتند که نمی‌تواند با آن اسباب‌بازی ،بازی کند. علاوه بر این ، و با توجه به تعیین شرایط به‌طور تصادفی ، نیمی از کودکان در صورت عدم اطاعت از آن‌ها مجازات خفیف و نیمی دیگر با مجازات شدید تهدید شدند.
در شرایط تهدید خفیف ، آزمایشگر به آن­ها گفت : “من نمی‌خواهم با این اسباب‌بازی، بازی کنید. اگر با آن بازی کنید ، من اذیت می‌شوم ، “درحالی‌که در شرایط تهدید شدید ، آزمایشگر  به آن­ها گفت:” من نمی‌خواهم با اسباب‌بازی بازی کنید. اگر شما با آن بازی کنید ، من بسیار عصبانی خواهم شد.
من باید همه اسباب‌بازی‌هایم را بردارم و به خانه بروم و دیگر هرگز بر نخواهم گشت. ” سپس آزمایشگر برای چند دقیقه از اتاق خارج شد تا به کودکان فرصت بازی با دیگر اسباب‌بازی‌ها و مقاومت در برابر وسوسه بازی با اسباب‌بازی ممنوع را بدهد ، درحالی‌که کودکان را از طریق یک آینه یک‌طرفه تماشا می‌کردند. این قسمت را به خاطر بسپارید که در ادامه به این ماجرا برخواهیم گشت.
اکنون بر می­گیردیم به داستان آروین  تا تغییر نگرش او را بررسی کنیم. ما می‌توانیم از اصول درک خود استفاده کنیم تا درک کنیم چگونه آروین رفتار خود را از کنسرت رفتن و بیرون ماندن تا صبح به‌جای مطالعه تفسیر می‌کند. وقتی آروین به این رفتار نگاه می‌کند ، ممکن است شروع به تعجب کند که چرا این رفتار را انجام داده است؟ یک پاسخ این است که وضعیت اجتماعی باعث رفتار او شده است.
یعنی ، او ممکن است تصمیم بگیرد که کنسرتی که شب گذشته به آنجا رفت آن­قدر خارق‌العاده است که او مجبور شد به‌سادگی مقاله را کنار بگذارد و به آنجا برود و احتمالاً زودتر از این کنسرت را ترک نکند. سرزنش اوضاع برای این رفتار باعث می‌شود که از سرزنش خود در این زمینه پرهیز کند و از مواجهه با این واقعیت که کنسرت و تفریح  برای او مهم‌تر از دانشگاه است ، خودداری کند. اما این واقعیت که آروین کمی نگران رفتار غیرمعمول خود است ، نشان می‌دهد که او ، حداقل تا حدی ، ممکن است در مورد انگیزه‌های خود و نگرش خود تعجب کند.

تأثیر ادراک

شاید شما تأثیرات درک خود را تجربه کرده باشید. آیا تابه‌حال شده است که وقتی ادراک خود را می‌شنوید ، نسبت به بحثی که مطرح می‌کنید ، اطمینان بیشتری پیدا کنید؟ یا آیا به‌محض نوشیدن سریع یک لیوان بزرگ آب ، فهمیدید که چقدر تشنه بودید؟ تحقیقات نشان داده است که ادراک از خود به‌طور منظم و در حوزه‌های مختلف رخ می‌دهد.
به‌عنوان‌مثال ، گری ولز و ریچارد بتی دریافتند که از افرادی که از آن‌ها خواسته شد هنگام خواندن استدلال‌های موافق یا مخالف نوع کارتون  و جالب بودن یا نبودن آن سرخود را به بالا و پایین تکان دهند ، درنهایت بیشتر با این استدلال‌ها موافق بودند و دانیل بم دریافت که وقتی آزمایشگر به مردم گفت که بعضی از کارتون‌ها خنده‌دار هستند ، درواقع این کاریکاتورها را جالب‌تر می‌دانند. در این موارد به نظر می‌رسد که مردم به رفتار خود نگاه می‌کردند: اگر سرشان را بالا و پایین می‌بردند یا می‌گفتند این کارتون‌ها خنده‌دار هستند ، می‌فهمند که باید با این استدلال‌ها موافق باشند و کارتون را دوست دارند.

ایجاد توجیه و توجیه ناکافی

یک یافته رایج در روانشناسی اجتماعی این است که مردم اغلب متوجه نمی‌شوند که تأثیر رفتار تحت تأثیر اوضاع اجتماعی است. اگرچه این امر به‌ویژه برای رفتار دیگران صدق می‌کند ، اما در بعضی موارد ممکن است در درک رفتار خود ما نیز صدق کند. این بدان معناست که حداقل در بعضی موارد ، ممکن است معتقد باشیم که به دلایل شخصی ، رفتاری را انتخاب کرده‌ایم ، حتی اگر عوامل بیرونی و موقعیتی ما را به سمت آن سوق داده باشد.
بازهم کودکانی را در نظر بگیرید که در مطالعه آرونسون و کارل اسمیت با اسباب‌بازی ممنوعه بازی نکردند ، حتی اگر برای این کار فقط یک دلیل خفیف ارائه‌شده باشد. اگرچه این کودکان درواقع به دلیل قدرت اوضاع برای جلوگیری از بازی با اسباب‌بازی سوق داده شدند (مطمئناً اگر آزمایشگر به آن‌ها نمی‌گفت که این کار را نکنند) ، آن‌ها اغلب نتیجه می‌گرفتند که این تصمیم یک انتخاب شخصی است و درنهایت اعتقاد داشتند که بالاخره اسباب‌بازی آن‌قدر سرگرم‌کننده نبود.
وقتی وضعیت اجتماعی درواقع باعث رفتار ما می‌شود ، اما ما نمی‌فهمیم که اوضاع اجتماعی علت آن بوده است ، این پدیده را توجیه ناکافی می‌نامیم. توجیه ناکافی زمانی اتفاق می‌افتد که تهدید یا پاداش درواقع برای وادار کردن فرد به رفتار یا جلوگیری از آن کافی باشد ، اما تهدید یا پاداش کافی نیست تا به فرد اجازه دهد نتیجه‌گیری کند که این وضعیت باعث این رفتار شده است.
اگرچه توجیه ناکافی ممکن است باعث شود مردم چیز کمتری را دوست داشته باشند ، زیرا آن‌ها به‌صورت نادرست استنباط می‌کنند، دلیل این‌که آن‌ها رفتاری را انجام نداده ­اند به دلایل درونی بوده است ، اما ممکن است عکس این مسئله نیز اتفاق بیفتد. در برخی موارد ممکن است افراد وظیفه‌ای را کمتر دوست داشته باشند که درک کنند به دلایل خارجی آن را انجام داده‌اند. توجیه بیش‌ازحد زمانی اتفاق می‌افتد که ما رفتار خود را ناشی از شرایط بدانیم ، و ما را وادار کند تا حدی که رفتار خود به دلیل علاقه به آن ناشی شده است ، تخفیف دهیم .

نشانگرهای نوک نمدی

مارک لپر و همکارانش ،پدیده توجیه بیش‌ازحد را موردمطالعه قراردادند و باعث شدند برخی از کودکان فکر کنند که آن‌ها برای پاداش دادن به فعالیتی مشغول هستند نه اینکه از این کار لذت کافی ببرند. ابتدا ، آن‌ها نشانگرهای نوک نمدی سرگرم‌کننده‌ای را در کلاس بچه‌هایی که در حال مطالعه بودند ، قراردادند.
بچه‌ها نشانگرها را دوست داشتند و بلافاصله با آن‌ها بازی می‌کردند. سپس ، نشانگرها از کلاس خارج شده و به کودکان فرصت داده شد تا در یک جلسه آزمایشی با محقق ، به‌صورت جداگانه با نشانگرها بازی کنند. در جلسه تحقیق ، کودکان به‌طور تصادفی در یکی از سه گروه آزمایشی قرار گرفتند.
به گروهی از کودکان (شرط پاداش مورد انتظار) گفته شد که اگر آن‌ها با نشانگرها بازی کنند ، جایزه خوبی دریافت می‌کنند. گروه دوم (شرط پاداش غیر منتظره) نیز با نشانگرها بازی کردند و جایزه را گرفتند . اما زودتر از موعد به آن‌ها اعلام نشده بود که جایزه را دریافت می‌کنند (بعد از جلسه این کار برایشان تعجب آور بود). گروه سوم (بدون پاداش) با نشانگرها نیز بازی کردند اما جایزه ای دریافت نکردند.
سپس ، محققان نشانگرها را در کلاس قراردادند و مشاهده کردند که کودکان هر یک از این سه گروه چقدر با آن‌ها بازی می‌کنند. نتایج در این تحقیق ، “تضعیف علاقه اولیه به یک فعالیت” را نشان داده شده است. نتیجه جالب این بود که کودکانی که در جلسه تجربی انتظار داشتند که برای بازی با نشانگرها پاداشی دریافت کنند ، در جلسه دوم کمتر ازآنچه در جلسه اول  انتظار داشتند با نشانگرها بازی کردند. انتظار برای دریافت جایزه در جلسه علاقه اولیه آن‌ها به نشانگرها را تضعیف کرده بود.

تضعیف علاقه اولیه به یک فعالیت

اگرچه این ممکن است در ابتدا منطقی به نظر نرسد ، اما دقیقاً همان چیزی است که بر اساس اصل توجیه بیش‌ازحد انتظار می‌رود. هنگامی‌که بچه‌ها مجبور می‌شدند انتخاب کنند که وقتی نشانگر‌ها دوباره در کلاس ظاهر می‌شوند ، با آن­ها بازی کنند یا نه ، آن‌ها تصمیم خود را بر اساس رفتار قبلی خود گرفتند.
کودکان در گروه بدون پاداش و کودکان در گروه شرایط پاداش غیر منتظره متوجه شدند که آن‌ها با نشانگرها بازی می‌کنند زیرا آن‌ها را دوست دارند. بااین‌حال ، کودکان در گروه شرط جایزه مورد انتظار ، به یاد داشتند که قبل از اینکه آخرین بار با نشانگرها بازی کنند ، به آن‌ها پاداش فعالیت داده می‌شود.
این کودکان احتمالاً بیشتر استنباط می‌کنند که بیشتر برای پاداش خارجی با نشانگر بازی می‌کنند و ازآنجاکه انتظار نداشتند برای بازی با نشانگر در کلاس پاداش دریافت کنند ، احتمال لذت بردن از نشانگر را با توجه به اینکه آن‌ها را دوست داشت ،درک کردند .درنتیجه ، آن‌ها کمتر با نشانگرها در مقایسه با کودکان در گروه‌های دیگر بازی می‌کنند.
این تحقیقات نشان می‌دهد ، اگرچه دادن پاداش در بسیاری از موارد ممکن است ما را به انجام فعالیت‌های مکرر یا با تلاش بیشتر رهنمون کند ، اما پاداش ممکن است همیشه علاقه ما به فعالیت را افزایش ندهد. در بعضی موارد ، پاداش ممکن است باعث شود فعالیتی کمتر ازآنچه قبل از پاداش  مورد نظر بوده است ، صورت بگیرد.
و این نتیجه به‌ویژه هنگامی محاسبه می‌شود که پاداش به‌عنوان تلاشی آشکار از سوی دیگران برای جلب نظر ما برای انجام کاری درک شود. وقتی والدین به بچه‌ها پول می‌دهند تا نمرات خوبی در مدرسه کسب کنند ، ممکن است عملکرد  خود را در مدرسه بهبود ببخشند تا پاداش بگیرند.
اما درعین‌حال ممکن است علاقه آن‌ها به مدرسه کاهش یابد. از طرف دیگر ، جوایزی که بیشتر در داخل فعالیت مشاهده می‌شوند ، مانند جوایزی که ما را ستایش می‌کنند دستاوردهای خود  را در این حوزه یادآوری می‌کنند و به‌عنوان یک نتیجه از دستاوردهای ما احساس خوبی در مورد خود ایجاد می‌کنند که  نه‌تنها در افزایش فعالیت ، بلکه در پسندیدن فعالیت نیز مؤثر هستند .

مجازات سخت

به‌طور خلاصه ، وقتی از مجازات سخت استفاده می‌کنیم ، ممکن است از بروز رفتاری جلوگیری کنیم. بااین‌حال ، ازآنجاکه فرد می‌بیند این مجازات است که رفتار را کنترل می‌کند ، ممکن است نگرش فرد تغییر نکند. والدینی که مایل‌اند فرزندان خود را برای به اشتراک گذاشتن اسباب‌بازی‌های خود یا تمرین پیانو تشویق کنند ، توجیه به سبک “فقط به‌اندازه کافی” عاقلانه است.
شاید یک یادآوری مداوم از مناسب بودن فعالیت برای انجام فعالیت کافی باشد ، و توبیخ شدیدتر یا مجازات دیگری را غیرضروری کند. به همین ترتیب ، وقتی از پاداش‌های بسیار مثبت استفاده می‌کنیم ، ممکن است رفتار را افزایش دهیم اما درعین‌حال علاقه فرد به فعالیت را تضعیف کنیم.
مسئله البته یافتن تعادل مناسب بین تقویت و تداوم بیش‌ازحد است. اگر می‌خواهیم فرزندمان از بازی در خیابان اجتناب کنند و اگر مجازات سختی را برای نافرمانی در نظر بگیریم ، ممکن است از رفتار او جلوگیری کنیم اما نگرش را تغییر نمی­دهیم. کودک ممکن است درحالی‌که ما در حال تماشای آن هستیم در خیابان بازی نکند اما هنگام ترک خانه این کار را انجام دهد.
ارائه مجازات کمتر احتمالاً کودک را به سمت تغییر باورهای خود در مورد مناسب بودن رفتار سوق ‌دهد ، اما مجازات باید به‌اندازه‌ای باشد که در وهله اول از رفتار نامطلوب جلوگیری کند. اخلاق واضح است: اگر می‌خواهیم کسی نگرش شدیدی پیدا کند یا نگرش خود را تغییر دهد، باید از کمترین پاداش یا کمترین مجازات مؤثر در ایجاد رفتار مطلوب استفاده کنیم.

تجربه متفاوت شناختی می‌تواند تغییر نگرش ایجاد کند

بیایید یک‌بار دیگر به داستان دوست خود آروین برگردیم و تصور کنیم که اکنون متوجه خواهیم شد که وی طی دو هفته آینده تقریباً هر شب را در کنسرت­های گوناگون به‌جای مطالعه به گوش دادن موسیقی زنده پرداخته است. و این رفتارها عواقب سختی به دنبال دارد: او تازه فهمیده است  که در امتحانات میان‌دوره روش تحقیق خود شکست‌خورده است.
چگونه او چنین چیزی را برای والدینش توضیح می‌دهد؟ آنچه در ابتدا اختلافات نسبتاً کوچکی بین خودپنداری و رفتار داشت ، شروع به ایجاد افکار گلوله برفی مانند می‌کند و عواقب عاطفی بیشتری به دنبال خواهد داشت. آروین متوجه شده است که به دردسر بزرگی افتاده است . ناسازگاری بین نگرش قبلی او درباره اهمیت کار  در دانشگاه و رفتار او تهدیدهای قابل‌توجهی برای عزت‌نفس مثبت او ایجاد می‌کند.
همان‌طور که در بحث خود در مورد نظریه خودآگاهی دیدیم ، این ناراحتی هنگامی‌که ما به‌گونه‌ای رفتار می‌کنیم که ناسازگاری بیشتری می‌بینیم ، مانند وقتی‌که نمی‌توانیم انتظارات خود را برآورده کنیم ، ایجاد می‌شود (ناهماهنگی شناختی) (ناراحتی ناهماهنگی شناختی به‌عنوان درد احساس می‌شود و در قسمتی از مغز که به درد حساس است ؛ قشر قدامی و انقباض قدامی ظاهر می‌شود ).

ناسازگاری

جی مریل و لئون فستینگر مطالعه مهمی انجام دادند که برای نشان دادن میزان رفتارهایی که از عقاید اولیه ما مغایرت دارند می‌تواند ناسازگاری شناختی ایجاد کند و می‌تواند نگرش‌ها را تحت تأثیر قرار دهد. آن ­ها  دانشجویان کالجی را در آزمایشی شرکت دادند که در آن از آن‌ها خواسته شد روی یک کار فوق‌العاده خسته‌کننده (مانند چرخاندن گیره روی تخته میخ) کار کنند که یک ساعت کامل به طول انجامید.
پس از پایان کار ، آزمایشگر توضیح داد که دستیاری که به‌طورمعمول به متقاعد کردن افراد برای شرکت در مطالعه کمک می‌کند ، در دسترس نیست و می‌تواند با کمک برخی افراد را مجاب کند که کار جالب و لذت‌بخش است.
این آزمایشگر توضیح داد که بسیار قانع‌کننده‌تر خواهد بود اگر یک دانش‌آموز همکار به‌جای آزمایشگر این پیام را ارائه دهد و از شرکت‌کننده سؤال کند که آیا مایل است این کار را انجام دهد یا خیر؟ بنابراین آزمایشگر از یکی از دانش­ آموزان درخواست کرد ، شرکت‌کنندگان را به‌دروغ  ترغیب کند تا این کار را انجام دهند که در ادامه همه شرکت‌کنندگان موافقت کردند که این کار را انجام می­دهند.
این دست‌کاری آزمایشی شامل مبلغی بود که به دانشجویان برای گفتن دروغ پرداخت می‌شد. به نیمی از دانشجویان بابت دروغ گفتن مبلغ زیادی به مقدار (۲۰ دلار) پرداخت شد ، درحالی‌که به نیمی دیگر برای گفتن دروغ فقط مبلغی اندک (۱ دلار) پرداخت شد. بعدازاینکه شرکت‌کنندگان دروغ را گفتند ، یک مصاحبه‌کننده از هرکدام پرسید که چقدر از وظیفه‌ای که قبلاً در آزمایش انجام داده بودند لذت بردند.
همان‌طور که مشخص است و  “انجام‌وظیفه” نشان می­دهد ، فستینگر و کارل اسمیت دریافتند که دانش‌آموزانی که به دلیل گفتن این کارها ۲۰ دلار به آن‌ها دستمزد پرداخت‌شده است ، کار را بسیار خسته‌کننده ارزیابی می‌کنند.
در مقابل ، دانش‌آموزانی که فقط ۱ دلار برای دروغ گفتن دستمزد می‌گرفتند نگرش خود را نسبت به این کار تغییر داده و آن را جالب‌تر ارزیابی می‌کنند که این موضوع تغییر نگرش افراد و تمایز آن را نشان می­داد.

احساس ناراحتی

فستینگر نتایج این مطالعه را ازنظر سازگاری و ناسازگاری در بین شناخت ها توضیح داد. وی این فرضیه را مطرح کرد که برخی از افکار ممکن است ناسازگار باشند ، به این معنا که باعث می‌شوند احساس ناراحتی کنیم ، درحالی‌که افکار دیگر همخوانی بیشتری دارند ، به این معنی که باعث می‌شوند احساس خوبی داشته باشیم.
او استدلال کرد که افراد ممکن است هنگامی‌که بسیاری از افکار ناسازگار رادارند ، احساس ناراحتی کنند (که او آن را ناسازگاری شناختی نامید) ، بین این تصور که الف) آن‌ها افراد باهوش و مناسبی هستند و ب) بااین‌وجود به یکی دیگر دروغ گفته‌اند دانشجو فقط با پرداخت کم احساس خوبی دارد که این موضوع تغییر نگرش افراد را به سادگی نشان می­داد.
فستینگر استدلال کرد که افرادی که در آزمایش او مجبور به‌دروغ گفتن شده‌اند فقط ۱ دلار ناهماهنگی شناختی بیشتری نسبت به افرادی که ۲۰ دلار به آن‌ها پرداخت‌شده است تجربه کرده‌اند زیرا گروه دوم توجیه بیرونی قوی برای انجام این کار داشتند درحالی‌که گروه قبلی این کار را نکردند. فستینگر استدلال کرد ، افرادی که در شرایط ۱ دلاری هستند ، باید خود را متقاعد کنند که این کار برای کاهش ناسازگاری که  در نگرش خود تجربه می‌کنند درواقع جالب است.
نظریه فستینگر اگرچه در اصل ازنظر ناسازگاری بین شناخت­ های مختلف موردتوجه قرارگرفته است ، همچنین در مورد احساسات منفی که وقتی بین نگرش و رفتار ما ناسازگاری وجود دارد ، خود را نشان می ­دهد. این اتفاق به‌ویژه هنگامی‌که این رفتار ادراک ما از خود به‌عنوان افراد خوب را تهدید می‌کند ، می­ افتد .
بنابراین آروین احتمالاً ناسازگاری شناختی را احساس می‌کند ، زیرا او برخلاف قضاوت بهتر خود عمل کرده و این رفتارها پیامدهای واقعی برای او به همراه دارد. افکار ناسازگار شامل (الف) درک او از خود به‌عنوان یک دانشجو سخت‌کوش ، در مقایسه با (ب) رفتارهای اخیر او که از این ایده حمایت نمی‌کند. انتظار ما این است که آروین از این احساسات منفی لذت نبرد و سعی در از بین بردن آن‌ها داشته باشد تا بتواند نگرش خود را تغییر دهد.

کاهش ناسازگاری

ما با کاهش ناهماهنگی یا افزایش شناخته‌ای همخوان ، ناسازگاری را کاهش می‌دهیم.
ازآنجاکه ادراک آروین از خود به‌عنوان یک دانشجو سخت‌کوش اکنون به خطر افتاده است ، او احساس ناهماهنگی شناختی می‌کند و به‌طور طبیعی سعی در کاهش این احساسات منفی دارد. او می‌تواند این کار را به روش­ های مختلف انجام دهد. یک احتمال این است که آروین با شروع به مطالعه بیشتر و بیرون رفتن کمتر می‌تواند به‌سادگی رفتار خود را تغییر دهد تا نگرشش نسبت به خود و رفتارش تغییر نکند.
اگر او در انجام این کار موفق باشد ، به‌وضوح از ناهماهنگی او کاسته می‌شود و می‌تواند دوباره احساس خوبی نسبت به خودش داشته باشد. اما به نظر می‌رسد که او در این زمینه خیلی موفق نبوده است . طی هفته‌های گذشته او به‌طور مداوم تحصیل را برای رفتن به کنسرت و تفریح کردن متوقف کرده است.
گزینه دوم تلاش برای کاهش شناخت های ناسازگار وی است . آن‌ها مواردی هستند  که عزت‌نفس او را تهدید می‌کنند. شاید او ممکن است سعی کند خود را متقاعد کند که فقط در یک آزمون موفق نشده و به‌هرحال انتظار نداشت که درزمینهٔ روش تحقیق خیلی خوب عمل کند. اگر بتواند رفتارهای منفی را از اهمیت کمتری برخوردار سازد ، ناهماهنگی بین نگرش و رفتار کاهش می‌یابد.
اما آروین گزینه سوم را هم روی میز دارد: حتی اگر نتواند رفتار خود را تغییر دهد و حتی اگر بداند کاری که انجام می‌دهد عواقب منفی دارد ، می‌تواند شناخت­های هم‌آوایی جدیدی برای خنثی کردن شناخت ­های ناسازگار ایجاد کند. به‌عنوان‌مثال ، آروین ممکن است سعی کند خود را متقاعد کند که روزی قرار است به یک تهیه‌کننده مهم تبدیل شود و بنابراین حضور در بسیاری از کنسرت‌ها ضروری است.
هنگامی‌که آروین این مسیر را طی می‌کند ، عقاید و نگرش­ های خود را تغییر می‌دهد تا با رفتار خود مطابقت بیشتری داشته باشد و نتیجه این است که او اکنون ثبات نگرش خود را بازیابی کرده است. دیگر به نظر نمی‌رسد که رفتارهای او مانند گذشته با نگرش‌های او مغایرت داشته است و وقتی ثبات برقرار شود ، اختلاف‌نظر کاهش می‌یابد.
بنابراین آنچه اصول ناهماهنگی شناختی نشان می‌دهد این است که ما ممکن است غالباً انرژی بیشتری صرف کنیم تا خودمان را متقاعد کنیم که افراد خوبی هستیم تا اینکه دقیقاً به فکر خودمان باشیم. مطمئناً ما این کار را می‌کنیم زیرا دیدن رفتارهای منفی خود دردناک است.

ناسازگاری شناختی در زندگی روزمره

ناهماهنگی شناختی یک اصل روان‌شناختی مهم اجتماعی است که می‌تواند توضیح دهد که چگونه نگرش‌ها رفتار را در بسیاری از حوزه‌های زندگی روزمره ما دنبال می‌کنند. به‌عنوان‌مثال ، افرادی که سعی می‌کنند سیگار کشیدن را ترک کنند ، به‌طور طبیعی از اعتمادبه‌نفس پایین برخوردار هستند  و نگرش ضعیفی نسبت به خود دارند.
اما آن‌ها بیشتر از اینکه این احساس منفی را بپذیرند ، سعی می‌کنند رفتاری را انجام دهند که ناهماهنگی بین نگرش و رفتار را کاهش ‌دهد. آن‌ها ممکن است سعی کنند خود را متقاعد کنند که سیگار کشیدن چندان بد نیست: “پدربزرگ من سیگار کشید اما ۹۳ سال عمر کرد!” “من می‌خواهم سال آینده ترک کنم!”
یا ممکن است سعی کنند شناخت ­های صامت جدید را اضافه کنند: “سیگار کشیدن سرگرم‌کننده است. من را آرام می‌کند. ” می‌بینید که این فرایندها ، اگرچه باعث می‌شوند حداقل در کوتاه‌مدت نسبت به خود احساس بهتری داشته باشیم ، اما ممکن است نتایج منفی بلندمدت داشته باشند و نگرش ما را نسبت به خودمان تغییر دهند.

تغییر میزان تعهد با تغییر نگرش

الیوت آرونسون و جود سون میلز بررسی کردند که آیا ناهماهنگی شناختی ایجادشده توسط یک فرایند شروع می‌تواند میزان تعهد دانش‌آموزان را نسبت به گروهی که عضو آن بودند ، توضیح دهد. در آزمایش خود ، دانش­ آموزان دختر کالج داوطلب شدند که به گروهی بپیوندند که به‌طور منظم برای بحث در مورد جنبه‌های مختلف روانشناسی جنسیت صحبت می­کردند.
طبق تعیین تکلیف تصادفی ، به برخی از دختران گفته شد که قبل از پیوستن به گروه لازم است روشی شرم‌آور را انجام دهند (از آن‌ها خواسته شد برخی از کلمات ناپسند و برخی از متن‌های جنسی را از یک رمان در جمع بخوانند) ، درحالی‌که دیگر دختران  مجبور نبودند این ابتکار عمل را انجام دهند. سپس همه دختران فرصتی پیدا کردند تا به مکالمه گروه گوش دهند ، که بسیار خسته‌کننده بود.
آرونسون و میلز دریافتند که دخترانی که این تجربه شرم‌آور را تجربه کرده‌اند متعاقباً نسبت به افرادی که این کار را انجام نداده‌اند علاقه بیشتری به این گروه نشان می‌دهند و میلز و آرونسون  دریافتند که مجبور به گرفتن برخی شوک‌های الکتریکی به‌عنوان بخشی از روند شروع کار هستند  تا بتوانند تغییر نگرش را بهتر بررسی کنند .
آرونسون و میلز استدلال کردند که هرچه فرد برای عضویت در گروه بیشتر تلاش کند (به‌عنوان‌مثال یک شروع شدید) ، او به گروه متعهد می‌شود تا توجیه تلاشی را که در هنگام شروع انجام داده توجیه کند.
ایده این است که تلاش باعث ایجاد شناخت ناهماهنگی در تغییر نگرش افراد می‌شود (به‌عنوان‌مثال ، “من تمام این کارها را برای عضویت در گروه انجام دادم”) ، که سپس با ایجاد همخوانی‌های بیشتر توجیه می‌شود (به‌عنوان‌مثال ، “خوب ، این گروه واقعاً سرگرم‌کننده است”).
دخترانی که تلاش کمی برای ورود به گروه کردند ، این گروه را به‌عنوان کسل‌کننده‌ مشاهده کردند. دخترانی که ابتکار جدی‌تری را پشت سر گذاشتند ، موفق شدند خود را متقاعد کنند که همان بحث یک تجربه ارزشمند است. وقتی برای کاری تلاش می‌کنیم ،یک شروع ، یک قیمت خرید بزرگ یا حتی برخی از زمان‌های گران‌بهای خود و احتمالاً درنهایت فعالیت را بیشتر ازآنچه اگر تلاش کمتر بود دوست داریم.
حتی تلاش برای پر کردن قرارداد خرید برای یک محصول ، به‌جای اینکه فروشنده این کار را برای شما انجام دهد ، تعهد خرید و احتمال ماندن در معامله را بیشتر می‌کند .
الیوت آرونسون و جود سون میلز بررسی کردند که آیا ناهماهنگی شناختی ایجادشده توسط یک فرایند شروع می‌تواند میزان تعهد دانش‌آموزان را نسبت به گروهی که عضو آن بودند ، توضیح دهد. در آزمایش خود ، دانشجویان دختر کالج داوطلب شدند که به گروهی بپیوندند که به‌طور منظم برای بحث در مورد جنبه‌های مختلف روانشناسی جنسیت ملاقات می‌کرد.

کلام آخر

پس در این مقاله متوجه شدید که چگونه رفتارهای ما باعث تغییر نگرش ما می‌شود. وقتی تصور بدی از خودداریم این موضوع باعث می­شود که حال خوبی نسبت به رفتار خود نداشته باشیم .هنگامی‌که دلایلی خاص برای خود می‌آوریم و این رفتارها را به نگرش خود می‌چسبانیم و آن‌ها را نسبت به نگرش خود تعدیل می‌کنیم. باعث می‌شود نگرش ما نسبت به یک موضوع تغییر کند.
به نظر شما چه راه های دیگری برای تغییر نگرش وجود دارد؟آیا دوست دارید نگرش های خود را تغییر دهید؟

دیدگاهتان را بنویسید