سوالات بی جواب زندگی

خانه » بلاگ » سوالات بی جواب زندگی

فهرست عناوین

سوالات بی جواب زندگی

همه چیز به انتخاب ما برمیگردد و اینکه ما چه تصمیمی میگیریم و چه رفتاری میکنیم، دکتر استفان کاوی حرف جالبی میزند که:

  • یک روز بد و یک اتفاق ناخوشایند، فرصتی برای محبت کردن است.
  • یک لغزش، بهترین فرصت برای پوزش و گذشت است.
  • اینکه ما در مورد کسی غیبت نکنیم و اجازه ندهیم که کسی هم در مورد آنها که نیستند، حرف بزند… همین امر یک فرصت طلایی برای دفاع از خانواده و نزدیکان، است.

 

اتفاقا انسان ها، در بحران ها و مشکلات نیاز بیشتری به محبت دیدن و توجه دارند. این به این معنا نیست که ما در اوقات عادی نیازی به محبت کسی نداریم. اگر نیاز ما در اوقات عادی، ضروری باشد، در بحران ها فوق ضروری است.

یک زوج را به نام های مجید و مژده فرض کنید. مجید در خانواده ای پرورش یافته است که همیشه و در هر حال مورد حمایت و تایید خانواده بوده است. در همه حال خانواده، حامی او بوده اند. مثلا اگر مجید در معدل کارنامه ی تحصیلی اش، نمره بیست گرفته است… والدین او گفته اند: آفرین! نتیجه ی زحماتت رو دیدی! و اگر نمره ی ده گرفته است… والدین گفته اند: خوبه! بیشتر تلاش کن!  اگر مجید در المپیاد قبول شده است همه گفته خیلی خوبه برو ما حمایتت میکنیم و اگر در المپیادی نمره نیاورده است، او را تحقیر نکرده اند و به او فرصت جبران داده اند.

و اما مژده، در خانواده ای برعکس خانواده ی مجید رشد یافته است. مژده اگر بیست گرفته است… والدین او گفته اند: وای! فوق العاده ست، تو باهوش ترین دختر دنیایی… الان زنگ میزنم به همه ی فامیل میگم که مژده کارنامه رو بیست گرفته… و اگر نمره ده گرفته است… والدین گفته اند: واقعا نا امید شدیم ازت… دختر خاله ت هم همون مدرسه ست، چطور اون با نمره بالا قبول شده ولی تو… تو اصلا استعداد نداری… تو واقعا به درد درس خوندن و پیشرفت نمیخوری… بعد از این برخورد ها، مژده تمام تلاش خود را کرده است تا نظر خانواده را جلب کند و همه او را دوست داشته باشند، محبوب باشد و از دختر خاله و بچه های فامیل چیزی کم نداشته باشد. حالا مجید و مژده، به هم علاقه مند هستند، ازدواج میکنند و وارد زندگی میشوند…

داستان زندگی این زوج آغاز می­شود و هنوز درست و حسابی خواندن صفحاتِ مقدمه تمام نشده که اینها، متوجه مشکلات می­شوند

مجید در خانواده ایی بزرگ شده که بدون شرط او را دوست داشته اند و مژده عادت کرده است که همیشه دوست داشتن و عشق، شرط و شروط دارد. این ها تفاوت فاحشی باهم دارند و این تفاوت هم کم کم موجب مشکلات می­شود. یک روز می­رسد که دردسر فرا می­رسد، مجید به مژده نگاه میکند و میگوید: {تو اصلا من رو دوست نداری!} مژده میگوید: {من دوستت ندارم؟؟؟ این همه صبح تا شب دارم تو خونه کار میکنم، پس برا کی کار میکنم؟! چرا آشپزی میکنم؟ چرا خانه داری میکنم؟ چرا همیشه خونه تمیز و مرتبه؟ اینا همش برای توئه… بخاطر خودم که این کار رو نمیکنم… من دوستت دارم که این همه کار میکنم دیگه!}مجید با خودش میگوید، کار خانه چه ربطی به عشق دارد؟ این که او در خانه کار میکند چه ربطی به این دارد که مرا دوست دارد یا خیر؟!… این سوال ها درون مجید بی جواب می­ماند. و البته برعکس این هم اتفاق می­افتد مژده همیشه منتظر تایید است و اگر غذایی روبروی مجید بگذارد و او خیلی تعریف نکند،  این برداشت را می­کند که دست پخت او به درد نمی­خورد و مجید از او ناراحت است یا او برای مجید تکراری شده، برای او سوال می­شود: چه کاری کنم تا مجید من را دوست داشته باشد؟! این سوال ها نیز در مژده بی جواب می­ماند.

ریشه مشکلات و دعواها در زناشویی، سوال های بی جوابِ ذهن است

در خانواده ی هر کدام از این زوج، یک روش برای حل مسائل دارند. خانواده ی مجید اصلا مشکلات را نمیبینند و در مورد آن بحث نمیکنند و اگر خیلی جدی باشد چند جمله ای کوتاه و آرام در موردش حرف میزنند. اما در دیگر خانواده همیشه با دعوا و جر و بحث مشکلات را حل میکنند و برای هر موضوع کوچکی درگیری دارند. حالا هر کدام از اینها با روش خود برای حل مسائل زندگی می­آیند. چه اتفاقی می­افتد؟ این ها از پس مشکل بر می­آیند؟

کلید ?‏ هیچکدام، به قفل ? این مشکل نمی­خورد

هر کدام از راه خود برای حل این مسائله استفاده می­کنند و هر دو به بن بست میخورند و تلاش اینها برای داشتن زندگی ای شاد و سالم بی نتیجه می­ماند. بیشتر پرونده هایی که راهی دادگاه خانواده می­شوند از این تفاوت فاحش شروع شده اند. اگر ما بتوانیم در زندگی زناشویی به یک راه و روش مشترک برای حل مشکلات برسیم، نیمی از مشکلات حل می­شود. و البته من به شما قول می­دهم که تمام مشکلات حل می­شود. چطور می­توانیم به این اشتراک نظر برسیم؟ باید ما جواب این سوال را بدهیم که چرا ازدواج کرده ایم؟ ازدواج کرده ایم که تنها باشیم؟ یا ما پیوند یکی شدن بسته ایم و به همه قول داده ایم که همیشه با هم و در کنار هم باشیم.

ما ازدواج می­کنیم تا یکی شویم، نه اینکه جدا جدا باشیم

در ازدواج دیگر من و تو وجود ندارد، ما وجود دارد و تنها چیزی که مهم است “ما” است. در هر مورد و اختلاف نظری ما باید ببینیم که “ما” چه سود یا زیانی از این تصمیم می­برد؟ باید همیشه ملاک و معیار این باشد که “ما” خوشحال می­شود یا ناراحت از اینکه امشب مهمانی نرویم! “ما” دوست دارد به سفر برویم یا خیر؟ و… این “ما” یعنی جمع دو نظر اگر یکی موافق است، پس ما اتفاق نیافتاده است و این نقض قانون ما است. هر خانواده و رابطه ای که این قانون و جلب نظر شخص “ما” را داشته باشد، هرگز دچار دردسر و مشکل نمی­شود. چرا که در هر سود و زیانی و در خوشی و نا خوشی هر دو تصمیم گرفته اند و اینجا تقصیرات به پای یک نفر نیست.

 

دیدگاهتان را بنویسید